Tango

ساخت وبلاگ

 

"تمام این شعر که سه واژه اش را هنوز بیشتر نسروده ام

قبل از این نسروده ام

می خواهد بگوید که هوا برای زندگی کافی نیست

و نور نیز لازم

و این میرساند که اگر رسانا باشد شعر

آنکه می سراید می تواند مرده باشد

و می تواند کور، کامل

و این می رساند که آنکه می رساند عاشق است که کور می تواند باشد و مرده

پس هوا را از او بگیر ، خنده ات را نه

هوا را از او بگیر گریه ات را نه

که موی گندیده ی به چشم نامده ات هم مازاد بر مصرف من است

من همان هشتاد برگ برجسته ی یک خطم

و تو زیبا نفس ناسلامّت منی

اصلا تو خورشیدی

از این شعر تکراری تر ممکن است ؟                                                     

اصلا تو شراره ای

نه همان خورشیدی

که پشت ابر نمانده ای و نمی مانی و نخواهی ماند و نمانی خواه

سی ها سال می گذرد که بتوانم تشدید بر سلامتم بگذارم

اگر تو بخواهی

و تو

آی تو

نا سلامت کرده مرا و سلامت می کنم

هوا را از من بگیر خنده ات را نه

هوا را ، فضا را از  من بگیر

قضا را و فضا را و غذا را از من بگیر

حظ ها را از من بگیر

خنده ات را نه

نور را از من بگیر ، شعله ات را نه

وفا را از من بگیر، گریه ات را نه

حالا لختم و پختم از دستت دیگر

مرده ام فکر کنم

اما خنده ات را نه

بعید است زنده باشم

مرده ام

سعید است دستی که پاره می کند گُرده ام

سعید است

امامی است

سعید امامی است!

من قتل های اخیر زنجیره ای توام

من هم جیره ای تو که جیره را و شیره را از من بگیر

باغ پر خنده ات را، نه

کشته اند مرا لبانت و دندانانت و همه آن رُسته ها بر جانت

که خنده ات را نه

کشته اندم و جسدم در جایی پنهان است

تویی که میشناسمت

ای آیینه بر دار

ای سردار آیینه

که نظر می کنی بر آیینه

چون نظر کردی بر آیینه

جسدم در تو پنهان است

لاله روییده است بر کفنم

کشته اندم و زیر لاله ی گوشت انداخته اند

لاله ی گوشت

همان حاله ی لاله ی گوشت

که ابتدا و آغاز تمام جهان بود

جهان را از من بگیر

امان را

خزان را

باد وزان را

ای باد وزنده از اوج

پرتابم کن که بیفتد این شاعرِ  تمام این شعرها را سرود

که بیافتد

مرد مرده ی زیر لاله

سی ها سال چهل ها سال می گذرد

که آن زیر پنهان است این شاعر

هوا را از او بگیر

هوای وزنده

باد وزنده را از من

که خودمم همو که شعر تکراری می سرایم

من کلیشه ام

هشتاد برگ برجسته ی 

یک خط

دو خط

و ده ها خط هم که بسرایم

آزاد نمی شود عشقم

عشق یعنی مغز بیست هزار تخمه ی آفتابگردان را

میان قوطی کبریت ریختن

عشق یعنی از یکدگر آویختن

وقتی تمام جهان در راه است و ول است و رهاست

رها را از من بگیر ،خنده ات را نه

خطا را از من بگیر ،

گریه ات را نه

زو

وفا را ، صفا را ، نگارا

نه

زو

نگارا، نگارا ، نگارا

نه

آ  را

نه

زو

آ  را

زو

تمام این شعر قبل از اینکه بسرایمش

می خواست همین را بگوید...

 


برچسب‌ها: محسن نامجو, بوسه های بیهوده, برای خواندن و شنیدن و زیستن Tango...
ما را در سایت Tango دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 149 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1396 ساعت: 8:51