موی گربه چیز عجیبی است. فرو میرود، پنهان میشود، گودیها و خالیها را میپوشاند و مدتها طول میکشد که با نوک تیز سوزن تکههای صفحه کلید را بگردی و گلولههای کوچک و خاکستریرنگی را پیدا کنی که نمیدانی از کجا آمدهاند و انگار فیبر پشت لولههای ناپیدای یک نیروگاه بزرگ و مشکوکاند که تا پایان تا شب تا شبپایی تا آخر همهچیز که میتوانی تصورش را کنی پوشانده. مو خطرناک است. باعث میشود گربهی بینوا تمام عمرش در حالت تهوع باشد و تهوع تجربهای است نزدیک به مرگ نه مرگ به آن صورت احساس سکرات و گرما و آرامش و لذت و این که همهچیز تمام شده و با خیال راحت تخت بخواب عموجان میآیند دنبالت میبرندت، مرگ قبلش، یعنی همان لحظه که دردت میگیرد و درد و زجر تمام نمیشود و طلب مرگ میکنی. در تهوع رهایی و زجر همزمانی هست که آدم را میکشد تا پشت در بستهی مردهشورخانهها و زایشگاهها. وقتی بالا میآوری، وقتی گربه گلولههای مو را بالا میآورد حتی انتظار داری که هر لحظه تمام شود، که آخری باشد و یک لحظهی بعد که دوباره تکرار میشود زجر امیدوار میشوی دستکم بعدش راحت باشد، راحت شوی. تکرار نشود. تکرار شدن چیزهایی که نمیخواهی تکرار شوند... سخت میشود. دشوار و سخت.
موی گربه چیز بغرنجی است. اگر کسی از من بپرسد که بغرنج چهطور چیزی است نزدیکترین چیزی که به ذهنم میرسد موی گربه است. حتی آن حالت هم نه که از شنیدن خبر مرگ کسی غمگین میشوی، موی گربه تداوم همین حال و حالت است. گربهها قشنگاند، به مراتب خوب و مراقب و زیبا و درخشان و هر کلمهای که در وصف و نعت و منقبت به ذهن آدمی میآید. اما موی گربه چالش عجیبی است. بودنش، حذفش و هنوز سردرد میگیرم وقتی به قلممو سازهای قدیم نگاه میکنم که با جنون و آزاری غریب در پی گربهها میگذاشتند تا موی دمشان را قیچی کنند و موی گربه اینجا چیز شریفی بوده ظاهرا هر چند یکی را بدل میکرده به قربانی و یکی را به ظالم. چرا ظلم را میپذیریم؟
توی اتاق پرغباری مینویسم و حوصله و وقت غبارروبی ندارم. خاک از خانهام بالا میرود و نمیدانم چه زمانی است که فرو مینشیند. بالاخره که کارها یک جا باید به پایان برسند و یک جا آدم باید بدون ترس بلند شود و هی نگوید که خاک بر سرم هی نگوید که کارم مانده هی نگوید که رفیق فلان جا که میروی گربهات را نیاور مو دارد چنگ میزند لباسهای ما را از درون طوری پاره میکند انگار دزدها با الماس شیشهبر هی!
دوست و استادم میگفت که تمام عمر آرزویش خریدن یک الماس شیشهبر بوده است و در نهایت توانسته در چند روز رو به سی و هفت سالگی یک الماس شیشهبر بخرد. که انتظار این قضیه را قصهی دریاچهی کوسههای تنتن در او ایجاد کرده لابد و توی ذهنش الماس چیز بزرگ و چند وجهی و درخشانی بوده، همین که فرنگیها به آن میگویند جِم و وقتی الماس دستش رسیده چیز دستهدار ظریفی بوده شبیه به آچار با چیز تیزی که میگفتند خیلی قوی و محکم است به دست نکشید پاره میشود و هاه که الماس مته الماسه هیچ زینتی ندارد مثل الماس انگشتر و الماس توی معدنها. سختترین مادهی جهان؟ در شرایط سختی به سر میبریم.
در بحر بلا غرقه باید بود، و از موی گربه هر گریزی که صورت بگیرد در جهت نیل و رسیدن به آن است. پس ما را با غبار و موی گربه چاره نیست، ما را با دکمهی کندهی کیبورد در مسیر غبارروبی و انگشت که برای نیمفاصله گرفتن توپ نرم و گرد لاستیکی را لمس میکند و فشار میدهد و به آن عادت کرده چاره نیست. داستان را طور دیگری نمیشود تصور کرد. ماییم و معنای موی گربه.
Tango...برچسب : نویسنده : vadie78 بازدید : 107