۱... فکر میکردم مثلثی. یک شکل هندسی ساده با سه ضلع و فوق فوقش یکیشان راست. با یک وتر در جلو . هندسه بودی و با این که هندسه دوست نداشتم، پیش خودم یکی از شکلهای رنگی کتاب مبانی هنر فرضت میکردم. با ترکیب رنگ کهربایی و گندمی تارهای مویت، و بنفش؛ شاید روحت. از پشت پنجرههای دور دیده بودمت که درس میدادی و بچهها دورت روی صندلی نشسته بودند. که روی صندلی مینشستی و سازت را در آغوش گرفته به جایی مات نگاه میکردی. نمیدیدی مرا. پنهان بودم پشت برگ سپیدارهای جنگل مصنوعی روبروی آموزشگاه. مرا از دور میدیدی لابد. از پشت دریچهی بستهام و تصویرم که حتما مال چندروز پیش، یا حتا چند ماه پیش بود. هنوز مثلث ن,مثلث ...ادامه مطلب